کارونی ها؛ لبخند از روی لبانش؛ آرامش در چشمانش، به خلسه می برد تمام پیرامون را. پیشانی بدون گره اش، دنیا را خوار کرده بود. گویی برای سردار کظم غیظ تمرین استمرار بود. قدرتمند در عین فروتنی؛ شجاع در کمال صفا، بی ریا در نهایت زهد و تقوا در سلسله اعمال. نظامیان ابر قدرت به […]

کارونی ها؛ لبخند از روی لبانش؛ آرامش در چشمانش، به خلسه می برد تمام پیرامون را.
پیشانی بدون گره اش، دنیا را خوار کرده بود. گویی برای سردار کظم غیظ تمرین استمرار بود.
قدرتمند در عین فروتنی؛ شجاع در کمال صفا،
بی ریا در نهایت زهد و تقوا در سلسله اعمال.
نظامیان ابر قدرت به او لقب ژنرال خاورمیانه دادند که البته کم لطفی کردند؛ خیلی این واژه برایش کوچک بود . تعاریف دوست و دشمن هیچ گاه مغرورش نکرد ؛گویی کبر در وجودش به بن بست خورده است. با خدا معامله می کرد و در عشق به معبود هیچ کس به گرد پایش نرسید و چه زیبا عاقبت به خیر شد.
با کودکش پایین می آید و با کهنسال خمیده می شد ؛ نمی توانی درکش کنی تا سر دیو نفس را نبری و بر امیال لگام نزنی.
کلام کم می آورد در تجلی مردی که خلاصه در بی نهایتِ وجود بود. کودکان همرزمان شهیدش در آغوشش آرام می گرفتند و دریای دل سردار طوفانی می شد؛ عجب تقارن زیبایی بود آرامش ایشان و طوفان دل قاسم!
نمی گذاشت اشکش را ببینند. لبخند زنان تا آغوش بدرقه شان می کرد و وقتی چشمان فرزند شهید روی ماهش را نمی بیند حاجی دلش می شکست هق هق و لرزش شانه هایش چه طعنه ای می زد به استواری کوه. چه صحنه هایی از پاکی و زلالی صفایش ندیدیم که لذت اشرف مخلوقات بودن را برایمان تصویر نمی کرد.
حاجی سر نماز است کودک گل به دست حرکت می کند ؛ دل پاک نونهال می شود چراغ راهش ؛می بردش تا دستان حاج قاسم کودک آرام که نه گل هم آرام می کرد. در کلام اهل، خودخوری و سانسور نیست. پشت تربیون می رود همه را شگفت زده می کند؛ می گوید کسی پیش من آمد و گفت حاج قاسم همه را فرستادی و خودت ماندی؛ سردار شرمنده می شود ؛ دوباره طوفان می شود و حاجی سر از نجابت پایین می اندازد. قرار است این تصویر بماند برای سالهای بعد چون تقدیر تاریخ است که حاج قاسم آسمانی شود و شرمنده یارانش نباشد.
اهل سیاست نبود اما سیاستمداران به گرد پایش هم نرسیدند چون‌ حاکم دلها بود.
مرد میدان برای دپیلماسی می رفت اما دیپلماتی نبود که تحسینش نکند. روزها گذشت دیپلماسی هم کم آورد در برابر عظمتش.
وقتی همه تنها می گذاشتند او می آمد. شریک باخت بود و کنار می رفت وقتی می بردند. آنها را با شادی هایشان تنها می گذاشت.
روزی برای آینده و نسل فردایمان تعریف خواهیم کرد که خوشبخت بودیم که در عصری زندگی می کردیم که سردار سرباز وطن می زیست. کلامش شفاف و روشن بود. سرباز روح الله و مطیع رهبری، محکم و بدون لکنت زبان می گفت پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت تان آسیبی نرسد.
سرباز وطن و گوش به فرمان مقام معظم رهبری چه ها که نمی کرد.
رقص و جولان بر سر میدان کنند
رقص اندر خون خود مردان می کنند
چون رهند از دست خود دستی زنند
چون جهند از نقص خود رقصی کنند

شک نکنید شک نکنید حاج قاسم زنده است ؛زنده تاریخ و هزاران سال دیگر هم داستان رشادت و شجاعت و سخاوتش لالایی مادران این مرز و بوم خواهد بود.
گوش به زمین رساندن نمی خواهد. صدای حاج قاسم بلند است. راهش ادامه خواهد داشت. خونش ریخته شد اما از دل قرمزی آن مکتب حاج قاسم بیرون آمد.
مکتبی بر صراط عدالت و در راه وطن و مطیع رهبری. سلیمانی تا آخر سرباز بود.
آری این است حاج قاسم ظاهر و باطن همه یکی!
روحش شاد.

افشار پرویزی بابادی

منتشر شده در شماره اختصاصی پیوند ایرانیان ؛ ویژه سردار شهید قاسم سلیمانی